زندگی نامه شهید مازح

                  

                           شهید مصطفی محمود مازح                                        

                                      

شهید «مصطفی مازح» از دلاورمردان لبنانی بود که در عمل به فرمان امام خمینی (ره) درباره اعدام مؤلف کتاب «آیات شیطانی» به لندن رفت و هنگام اجرای حکم ، به شهادت رسید. این گفتگو با پدر این شهید و در زادگاه او (جنوب لبنان) صورت گرفته است.
اشاره: آن روزها که ما در ایران ، در سوگ رهبر خود می سوختیم و بر سینه و سر می کوفتیم ، آن ایام که در بخش هایی از لبنان ، جنگ های داخلی مسلمان و غیرمسلمان - و حتی مسلمان و مسلمان - جریان داشت و همه چیز در شلیک گلوله خلاصه می شد ، جوانی دلسوخته که داغ امام (ره) بر سینه اش سنگینی می کرد ، بر آن شد تا با اقدامی مهم ، هم اطاعت خویش از ولی امر و امامش را ثابت کند و هم خود به امام و مرادش بپیوندد. آن روز که - بر اساس برخی اطلاعات غیر رسمی - نیروهای اطلاعاتی انگلستان از وجود جوانی عرب در هتلی که محل تردد سلمان رشدی مرتد بود ، با خبر شدند و پس از دستگیری او ، برای اینکه خبر بازتاب منفی برایشان نداشته باشد ، او را روی صندلی اتاق خود نشانده ، مقداری از مواد منفجره را به بدنش بستند و او را منفجر ساخته و به شهادت رساندند. (چون بر اساس اظهارات برخی دوستان مصطفی ، تصاویری که تلویزیون انگلیس از اتاق مازح در آن هتل نشان داده است ، نمایانگر مقداری مواد منفجره سالم بوده است که نشان می داد همه مواد همراه او منفجر نشده است و فقط مقداری از آنها عمل کرده است) تنها اطلاعیه ای در اندازه ای بسیار کوچک در میان اخبار مطبوعات ما گم شد که در آن آمده بود: «یک جوان لبنانی که برای اعدام سلمان رشدی به لندن رفته بود ، در حین اجرای حکم به شهادت رسید.» آن روز کسی از اسم و رسم او نگفت. کسی از جوان لبنانی ای که سالیان نوجوانی اش را در آفریقا سپری کرده بود ، ولی در همان ناکجا آباد ، با افکار پاک و انقلابی امام راحل آشنا شده و می رفت تا سر بر فرمان او نهد ، با خبر نشد. آنچه می خوانید گفتگوی اختصاصی حمید داوودآبادی است با پدر او در «طیرفلسین» لبنان در خانه شان.

داوودآبادی: لطفآ برای ما از ولادت و آغاز زندگی مصطفی بگوئید.
مازح: من محمود حسین مازح پدر شهید مصطفی مازح هستم که سال 1935میلادی (1314 شمسی) در روستای «طیرفلسین» در جنوب لبنان متولد شدم. مدتی زیاد برای کار ، همراه خانواده ام به آفریقا رفتیم که در «گینه کوناکری» و «ساحل عاج» زندگی کردیم که در آنجا شغل من تجارت بود. سال 1968 میلادی (1347 شمسی) در گینه کوناکری ، مصطفی متولد شد. دو سال از عمرش می گذشت که آنجا را ترک کرده و به ساحل عاج رفتیم. تقریبآ تا اواخر عمر مصطفی ، در آن کشور زندگی کردیم. مصطفی در ساحل عاج به مدرسه رفت. در آنجا زبان فرانسه را فرا گرفت. ولی برایش معلم خصوصی گرفتم تا عربی را که زبان خودمان بود نیز یاد بگیرد. سال 1983 میلادی (1362 شمسی) دو ماه از فصل تابستان را به لبنان آمد و در روستای خودمان طیرفلسین ماند. ولی مجددآ به ساحل عاج برگشت و تحصیلاتش را ادامه داد. سال 1987 میلادی (1366 شمسی) که خواستم به کشور خودمان برگردم ، چون به مصطفی خیلی علاقه داشتم و می خواستم که او با خودم باشد ، در حالی که برادرانش در ساحل عاج ماندند ، ما به لبنان برگشتیم. با توجه به اینکه ده سال بود که در گینه زندگی می کردیم ، لذا برای مصطفی شناسنامه گینه ای گرفتیم و چون آن کشور مستعمره فرانسه بود و مصطفی نیز متولد آنجا بود ، برایش شناسنامه فرانسوی هم گرفتیم. البته شناسنامه لبنانی هم برایش گرفتیم. خلاصه هر طوری که بود باز گشتیم لبنان. در لبنان مصطفی همراه برخی از دوستانش که مذهبی بودند ، اوقات خود را می گذراند. غالبآ هم به خانه کوچکی که بالای تپه ای در میان زمین های کشاورزی مان قرار داشت می رفتند و با هم بحث و صحبت می کردند. او در کارهایم به من کمک می کرد و کنار دستم بود. هنگامی که او از ما خواست تا امکانات ازدواجش را فراهم کنیم ، خیلی خوشحال شدیم. سرانجام دختری از همین جنوب لبنان و از همسایگان اطراف خودمان را برایش خواستگاری و عقد کردیم. ولی پانزده روز بیشتر با هم نبودند و از هم جدا شدند و دختر به نزد خانواده اش رفت. البته فقط عقد بودند.
داوودآبادی: شما چند فرزند دارید؟
مازح : من 6 پسر و 2 دختر دارم که مصطفی ششمین پسر و هفتمین فرزندم بود و برادرانش نیز الآن در آفریقا و آمریکا زندگی می کنند.
داوودآبادی: مصطفی به چه زبانی صحبت می کرد؟
مازح: چون برای او معلم خصوصی گرفته بودم ، عربی را فصیح صحبت می کرد. دروس عربی را هم بیشتر از نهج البلاغه فرا گرفته بود. زبان فرانسه را هم خوب صحبت می کرد و بلد بود. زبان انگلیسی را هم فرا گرفته بود ؛ ولی مثل فرانسه نمی توانست خوب صحبت کند.
داوودآبادی: آخرین بار کی او را دیدید؟
مازح: سه روز قبل از سال نوی قمری.
داوودآبادی: آیا مصطفی به ایران سفر کرده بود؟
مازح: بله. با وجود این که اوضاع در جنوب لبنان جنگی و خراب بود ، او 2 یا 3 بار برای زیارت به ایران رفت.
داوودآبادی: آیا مصطفی در درگیری های داخلی جنوب لبنان که بین احزاب مختلف جریان داشت هم شرکت می کرد؟
مازح: نه. البته در سال 1982 میلادی (1361 شمسی) که به لبنان آمد ، سنش کم بود و این منطقه هم کاملا تحت سلطه اسرائیل بود.
داوودآبادی: در لبنان به تحصیلاتش ادامه داد؟
مازح: نه. با توجه به هدفی که در ذهنش داشت ، می گفت که من دیگر نمی خواهم درس بخوانم ، به همین خاطر تحصیلات را رها کرد و پهلوی من کار می کرد. زمانی که امام خمینی (ره) فتوای قتل «سلمان رشدی» نویسنده هتاک و مرتد را می دهد ، مصطفی که همراه دوستانش فعالیت مذهبی داشت و خیلی هم علاقه داشت که به اسلام خدمتی بکند ، تصمیم می گیرد که شناسنامه های غیرلبنانی خود را بردارد و برای رسیدن به هدف مورد نظر خودش اقدام کند. در نظرش این بوده که چون شناسنامه فرانسوی دارد ، به راحتی می تواند به اروپا برود. هنگامی که امام (ره) فوت کرد ، مصطفی احساس خاصی داشت. همواره علاقه مند بود تا در راه او قدم بردارد. یک روز آمد پیش من و گفت که می خواهد به بیروت برود. آن روزها در مناطق مختلف لبنان ، جنگ های داخلی و حملات اسرائیل جریان داشت و هر گوشه را خطری تهدید می کرد. او رفت که به بیروت برود. دو سه روز به سال نوی قمری مانده بود. روزهای آغازین سال نو گذشت. ولی از او خبری نشد. با دوستانش که تماس گرفتیم ، آنها هم اظهار بی اطلاعی کردند. البته بعدآ فهمیدم که آن مدت را برای دیدن آموزش نظامی و آشنایی با سلاح و مواد منفجره ، به منطقه «جبل صافی» رفته بوده است. یک ماه گذشت. ولی باز از مصطفی خبری نشد. ما هم در اینجا شدیدآ پیگیر بودیم که کجا رفته است. نزد برادرانش در ساحل عاج هم نرفته بود. مدتی بعد برادرانش اطلاع دادند که افرادی از دستگاه های امنیتی و اطلاعاتی انگلستان و فرانسه ، در ساحل عاج سراغ آنها رفته و درباره مصطفی پرس و جو کرده اند. روزنامه های انگلستان هم خبر دادند که جوان عربی به نام مصطفی محمود مازح ، دست به یک عملیات انتحاری در آن کشور زده است. دوستانش همه با ما تماس گرفتند و می پرسیدند که او کجاست؟ وقتی که اظهار بی اطلاعی از سرنوشت او می کردیم ، می پرسیدند که آیا کسی پاسپورت او را گرفته است؟ من نیز گفتم نه. من خبر ندارم. نیروهای اطلاعاتی غربی سراغ همه دوستان او در کشورهای مختلف رفتند و از احوال او پرس و جو کردند. سؤالاتشان هم بیشتر این بود که آیا او عضو حزب الله لبنان بوده است یا نه؟ که آنها هم گفته بودند که ما نمی دانیم. ولی او باید پیش خانواده اش در لبنان باشد.
داوودآبادی: آیا مصطفی قبلآ هم به انگلستان رفته بود؟
مازح: نمی دانم شاید مخفیانه رفته بود. ولی ما اطلاعی نداشتیم. اینکه او چطور موقعیت حضور سلمان رشدی را در آن هتل شناسایی کرده بود ، جزو اسراری بود که او با خودش برد.
داوودآبادی: آیا فرد دیگری هم با او بوده است؟
مازح: این را هم نمی دانیم. ولی ظاهرآ تنها بوده است.
داوودآبادی: چه زمانی از او با خبر شدید؟
مازح: 50 روز پس از آنکه رفت و دیگر خبری نداشتیم ، خبری به ما رسید که شهادت او را ثابت می کرد.
داوودآبادی: اخبار چی بود؟
مازح: این بود که جوان عربی که ظاهرآ اصلیتش مراکشی است ، به خودش بمب بسته و به هتل محل اقامت سلمان رشدی رفته و در طبقه سوم آن هتل پنج طبقه ، خود را منفجر کرده است که هتل هم آتش گرفته ولی به سلمان رشدی آسیبی نرسیده است. البته تلویزیون لبنان هم تصاویری را که از شبکه های خارجی گرفته بود پخش می کرد که صحنه های آتش سوزی هتل را نشان می داد.
داوودآبادی: در مورد شهادت او بیشتر بگویید.
مازح: آنچه که ما می دانیم بیشتر بر اساس گفته ها و اخبار است. این که چگونه رفته و با کی بوده است را نمی دانیم. آن گونه که ادعا می کنند ، در هتل زن خدمتکاری بوده که مصطفی از او درباره رفت و آمدهای سلمان رشدی سؤال می کند و متأسفانه آن زن حساس می شود و به دستگاه های اطلاعاتی انگلستان خبر می دهد که یک جوان عرب که چند پاسپورت هم دارد ، اینجاست و درباره سلمان رشدی سؤال می کند. او در آن هتل برای چهار روز اتاقی گرفته بود. روز سوم ، روز عملیات بوده است. بر اساس شناسایی های او ، سلمان رشدی آن روز به هتل می آمد و در طبقات بالای هتل اقامت داشت. متاسفانه آن گونه که می گویند ، انفجاری در اتاق مصطفی رخ می دهد که به شهادت خود او می انجامد.
داوودآبادی: چگونه جسد او را شناسایی کردند؟
مازح: بدن او را که متلاشی شده بود ، کالبد شکافی کرده و از روی دندان هایش که قبلآ آنها را نزد دندانپزشکی در ساحل عاج درست کرده بود ، شناسایی کردند. البته پهلوی آن دکتر هم در ساحل عاج رفته بودند که او هم هویت مصطفی را تأیید کرده بود.
داوودآبادی: از اتفاقات بعد از شهادت او و چگونگی انتقال پیکرش به لبنان بگویید.
مازح: پس از شهادت ، او بحثی میان انگلستان و فرانسه پیش آمد که چرا به هر کسی شناسامه فرانسوی می دهد که به راحتی به اینجا بیایند و از این کارها انجام بدهد؟ فرانسه هم گفته بود که این شناسنامه کامل نیست. چون در قانون فرانسه این گونه است که وقتی سفارت می خواهد به کسی شناسنامه بدهد ، او را به دادگاه می فرستد و سپس دادگاه حکم صدور شناسنامه رسمی را می دهد. با این حساب شناسنامه او رسمی و کامل نیست. البته این کذب بود. چون شناسنامه های فرانسوی ای که در گینه می دهند ، همه رسمی هستند. پس از اینکه شهادت او برای ما تأیید شد ، به فرانسه رفتیم. چون شناسنامه او فرانسوی بود و از وزارت خارجه آنجا و همین طور از طریق سفارت لبنان در لندن درخواست کردیم که جسد او را به ما تحویل بدهند. خواهرش خیلی پیگیری کرد که پرونده اش بسته شد و باقی مانده پیکر او را با هواپیما به فرانسه منتقل کردند. مبالغ زیادی پرداخیم تا اینکه او را به لبنان آوردیم. متاسفانه به خاطر وضعیت لبنان و اوضاع و احوال آن روزهای این منطقه ، به ما اجازه تشییع جنازه رسمی ندادند و به همین خاطر ساده و فقط با حضور اهالی منطقه خودمان در همین جا تشییع کردیم و کنار خانه خودمان دفنش کردیم . بعدها که اوضاع و احوال بهتر شد ، برای او سالگرد گرفتند و گروه گروه برای زیارت مزار او به اینجا آمدند.

خداوند روح پاک آن شهید را با شهدای کربلا و همین طور با روح مطهر حضرت امام خمینی (ره) محشور فرماید.

اولین شهید استشهادی در راه اعدام سلمان رشدی مرتد

                              

 

                                                                                 

وصیت نامه شهید « مصطفی مازح »

                                      بسم الله الرحمن الرحیم
تسلیت عرض می کنم به اسلام. به رزمندگان اسلام . به مردم مظلوم مستضعف . به مجاهدان در ایران و افغانستان در لبنان و فلسطین و به هر انسانی که در راه حق الهی مجاهدت می کند .
تسلیت عرض می کنم به زنان و مردان و کودکان . آنان که بزرگترین خسارت تاریخ بر آنها وارد شده ، ‌خسارت عظیمی است . خسارتی پر از اندوه و حسرت . خسارتی که از زمان دوازده امام نوشته شده است .
 صبر پیامبران رفت … این انسان مومن ، شجاع، مخلص برای اسلام خود ، مخلص برای مردم خود و کسی که به ضمیر خود وفادار بود .
آری پدر؛ ‌این انقلاب از افتخارات او بود . این امام دوست داشتنی . خمینی بزرگ رحمت و رضوان خدا بر او باد …
آری ؛ ‌آسمان هنوز برای این رهبر مخلص اشک می ریزد . ملائکه در سوگ این امام ضجه و فریاد می کنند … هرگز تو را فراموش نخواهیم کرد … همانا خورشید در آن روز خجالت زده شد و طلوع نکرد و ماه نیز ذوب خواهد شد … مردگان راه را برای تو باز خواهند کرد .
هیچ کس زندگی نخواهد کرد … هر گز هیچ کس نخواهد خندید … و هر گز هیچ کس تو را تنها نخواهد گذاشت … هرگز روزهای مقدس زندگی با تو را فراموش نخواهیم کرد … فرمایشات تو را در هر زمان و مکان اجرا خواهیم کرد… شجاعت تو را در هر زمان در برابر دشمنان به یاد خواهیم آورد . در روز برگزاری نماز در قدس شریف ، تو را به یاد جهانیان خواهیم آورد .
با یاد تو هر دولت و مرامی را که مقابل اسلام بایستد ،‌نابود خواهیم کرد . سعادتمندند کسانی که تو را شناختند … سعادتمندند کسانی که از راه تو پیروی کردند .سعادتمندند کسانی که به کلام تو گوش فرا دادند . و سعادتمندند کسانی که به نام جمهوری اسلامی شما پرچم اسلام را برافراشتند . ای امام عزیز … همانا من با تو پیمان می بندم که همیشه در راه روشن تو خواهم بود و تحت اوامر نائب بر حقت سید علی خامنه ای ، بر این راه روشن باقی خواهم ماند .
فرمایشات او فرمایشات تو خواهد بود . فکر و اندیشه او همان فکر و اندیشه تو و نظرات او همان نظرات تو خواهد بود . به درستی که تو شجاعت را به او آموختی و ما الان سرباز او هستیم ،‌همانگونه که امر فرمودی . باقی خواهیم ماند بر این جمهوری اسلامی ،‌ جمهوری اسلامی والایی که برای حضرت مهدی (عج)‌ ولی عصر زمان است . ای امام مهدی … آه ای آقای من ،‌ای فریادرس و نجات دهنده من . آیا نمی بینی که چه حوادثی رخ می دهد … شهدایی که بر زمین می افتند .
همانا دشمنانمان در حال آماده باش کامل هستند و نفرین خدایی زیاد شده است . و خسارت بزرگی که گمان می کردیم . تا چه زمانی ای آقای من . تا چه زمانی می توانیم در برابر دشمن ستمگر بایستیم .
العجل … العجل… ای نجات دهنده ما … بر ما رحم نما و به فریادمان رس.
 … بیا برای نجات ما …
به نام این رهبر روحانی سفر کرده … به نام شهدا … به نام مجاهدین اسلام …